مناجات شب قدری با خداوند کریم
میان بندگانت بدتر از من نیست! تنها من! تو دستم را گرفتی و اسیر دستِ دنیا؛ من گنهکارم؛ به تاثیرِ دعاهایم امیدی نیست گمانـم فـاصله افـتاده از درگـاهِ تو تا من تو در دستانِ پینهبسته، در اشک یتیمان و به دنبالِ تو میگردم چرا عمریست اینجا من؟! چه برکت دادی و شد سفرهام رنگین و رنگینتر ندانستم اگر چه حرمتِ نان و نمک را من به جایِ آبـروریـزی همیـشه آبـرو دادی فقط شرمندهام کردی! نمیدانم که آیا من تو را آنگونه که باید عبادت کردهام یا نه! مبادا بندگی کردهست جنّ و إنس، إلّا من پُر از خوف و رجایم، کار دستم داده عصیانم چه محتاجم به غفرانِ تو بیش از پیشترها من شبِ قدر است و بیمارِ گناهم؛ گوشۀ چشمی تویی «نِعمَ الطّبیب» و سخت محتاجِ مداوا من إلهی لاتـؤدّبنی؛ نبـینم خشم و قهـرت را عذابم کن ولی یک لحظه سرسنگین نشو با من! |